و تو را باز هم یاد میکنم

و تو را باز هم یاد میکنم

خدایا من صبورم...اما دلتنگی من چه میداند صبوری چیست...
و تو را باز هم یاد میکنم

و تو را باز هم یاد میکنم

خدایا من صبورم...اما دلتنگی من چه میداند صبوری چیست...

قلبم کاروانسرایی است...

قلبم کاروانسرایی قدیمی است.من نبودم که این کاروانسرابود.پی اش رامن نکندم.بنایش رامن بالا نبردم،دیوارش رامن نچیدم. من که آمدم،اوساخته بودوپرداخته،ودیدم که هزارحجره داردوازهرحجره قندیلی آویزان،که روشن بود و می سوخت.ازروغنی که نامش عشق بود.                                                       قلبم کاروانسرایی قدیمی است.من اماصاحبش نیستم.صاحب کاروانسراهم اوست.کلیدش رابه من نمیدهد،درها راخودش می بندد،خودش بازمی کند، اختیارداری اش با اوست.اجازه ی همه چیز.            قلبم کاروانسرایی قدیمی است.همه می آیندومیروندوهیچ کس نمی ماند.هیچ کس نمیتواندبماند،که مسافرخانه جای ماندن نیست.میروندوجزخاک رفتنشان چیزی برای من نمیماند. کاش قلبم خانه بود،خانه ای کوچک وکسی می آمدومقیم میشد.می آمدومیماندوزندگی میکرد. سال های سال شاید.   

هربارکه مسافری می آید،کاروانسرا راچراغان میکنم وروغن دان قندیل هاراپرازعشق.هرباردل میبندم وهربارفراموش میکنم که مسافربرای رفتن آمده است. نمیگذارد،نمیگذاردکه درنگ هیچ مسافری طولانی شود.بیرونش میکند.ومن هرباردرکاروانسرای قلبم میگریم. غیوراست وچشم دیدن هیچ مهمانی راندارد.همه جا رابرای خودش میخواهد،همه ی حجره هارا،خالی خالی. 

وروزی که دیگرهیچ کس درکاروانسرا نباشد،اوداخل میشود،باصلابت وسنگین وسخت.آن روزدیوارها فروخواهدریخت وقندیل ها آتش خواهدگرفت وآن روز،آن روز که اوتنها مهمان مقیم من باشد،کاروانسرا ویران خواهدشد.آن روزدیگرنه قلبی خواهدماندونه کاروانسرایی.  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد