و تو را باز هم یاد میکنم

و تو را باز هم یاد میکنم

خدایا من صبورم...اما دلتنگی من چه میداند صبوری چیست...
و تو را باز هم یاد میکنم

و تو را باز هم یاد میکنم

خدایا من صبورم...اما دلتنگی من چه میداند صبوری چیست...

انا لله و انا الیه راجعون

سیاوش عزیز

مرگ یکتایت را تسلیت میگویم میدانم از دردت کم نخواهد کرد اما خدایش بیامرزد و جایگاهش در بهشت برین باشد...

آمین

وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای که بازم بو گند ماه مهر همه جارو گرفت حتی اسپری هیمالیا هم نمیتونه مهارش کنه

بازم باید بریم علم بیاموزیم

خدایا این کارو با من نکن

ﺍﻧﺎﻟﻠﻪ ﻭﺍﻧﺎﺍﻟﻴﻪ ﺍﻟﻤﺪﺭﺳﻪ ﻭﺍﻟﺪﺍﻧﺸﮑﺎﻩ ...

بازﮔﺸﺖ ﻫﻤﻪ ﺑﺴﻮﻯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻭ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺍﺳﺖ ...
ﺑﺎ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺗﺄﺛﺮ و ﺗﺄﺳﻒ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺣﺎﻝ ﻭ ﺻﻔﺎ ﻭ ﺧﻮﺍﺏ
ﻟﺬﺗﺒﺨﺶ ﺻﺒﺢ
و ﺁﻏﺎﺯ ﻧﻪ ﻣﺎﻩ ﺯﺟﺮ ﻭ ﺑﺪﺑﺨﺘﻰ ﻭ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻭ ......

ﭘﻴﺸﺎﭘﻴﺶ ﺑﺮﺷﻤﺎ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﻭ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯼ ﻋﺰﻳﺰ ﺗﺴﻠﯿﺖ باد !

ﻭ ﻣﻦ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﻮﻓﻴﻖ …

به قول پناهی:

ساعت ۴ صبح است

من شام میخورم و پدرم صبحانه!

عجب فاصله ایست میان دو نسل...

دکتر حسین پناهی

گاهی

گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی . . .

گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی . . .

گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات . . .

گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که . . .

گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری ...

نمیدانی...

 

نمیدانی

بوی کسی روی گونه ات جامانده باشد

چه سنگین است... !

قاعده همین بوده

از همان ابتدای انگور....

شراب هرچه تلخ تر گیراتــــــــــر

دور دور دور

گاهــی آدمـ دلــــشـــ مـیــخواهــد


کـفـــش هـاشـ را دربـیـــاورد


یــواشکیـ نوکـــ پـــا , نـوکــ پــا


از خـودشــ دور شــود


دور دور دور ........

پاییز

مے پسـندم پاییـز را

که معافـم مے کنـد

از پنـهان کردن ِ

دردے که در صـدایم مے پیچـد ُ

اشکے که در نگاهـم مے چرخـد ؛

آخر همه مـے داننـد

سـرما خورده ام

اشک

 

دلم پُر است

پُـــرِ پُـــرِ پُـــر......

آنقــــــدر که گاهی اضافه اش، از چشمانم می چـــــکد!!!

من از هجوم

این خواب های خط خطی

در متن شب می ترسم
...

یک لیوان آب

لطفا
!

هیچ چیز بیشتر و بدتر از این ...

مغز استخوان آدمو نمی سوزونه که...

اطرافیانت بهت بگن:


 

اگه دوستت داشت نمیرفت...

سرزمین چهار فصل من

دلم به اندازه تمام روزهای پاییزی گرفته است...

آسمان چشمانم به اندازه تمام ابرهای بهاری بارانی است...

قلبم انگار به اندازه سردترین روزهای زمستانی یخ زده است...

اما وجودم در کوره داغ تابستانی می سوزد...

چه چهار فصلی است سرزمین دقایق من

 

تو را چه به فرهاد؟

یک فرهاد است و یک بیستون عاشقی.

تو همین یک وجب دیوار فاصله را بردار…

من باورت می کنم

خدایا...

 

خــدایا



اگر نبودی



دراز می کشیدم



و می مُردم



طاق باز

بهشت

 

عاشق هوس های عاشقانه ام

دست هایت را به من بده

به جهنم که مرا به جهنم میبرند به خاطر عشقبازی با تو !!!

تو خود بهشتی

غمگینم...

غمگینم...

همانند پرنده ای که به دانه های روی تله خیره شده وبه این فکر میکند که چگونه بمیرد...؟

گرسنه و آزاد؟یا سیر و اسیر...

حماقت

حماقت که شاخ و دم ندارد!

حماقت یعنی من که

اینقدر میروم تا تو دلتنگِ من شوی!

...

خبری از دلتنگی تو نمیشود!

برمیگردم چون

دلتنگت می شوم
..!


نمیخواهمت

وقتی خواستن ها بوی شهوت میدهندوقتی بودن ها طعم نیاز دارندوقتی تنهایی ها بی هیچ یادی از یار با هر کسی پر میشودوقتی نگاه ها هرزه به هر سو روانه میشودوقتی غریزه احساس را پوشش میدهدوقتی انسان بودن آرزویی دست نیافتنی میشوددیگر نمی خواهمت نه تو را و نه هیچ کس دیگر را . . ....

حال من خوب است

نگـــــــران نباش،حــــال مـــن خـــــــوب اســت بــزرگ شـــده ام …
دیگر آنقـــدر کــوچک نیستـم که در دلــــتنگی هـــایم گم شــــوم
آمـوختــه ام، که این فـــاصــله ی کوتـــاه، بین لبخند و اشک نامش ” زندگیست ”
آمــوختــه ام که دیگــر دلم برای ” نبــودنـت ” تنگ نشــــود…
راســــــتی، بهتــــــــــر از قبل دروغ می گویــــم…
” حــــال مـــن خـــــــوب اســت ” …
 خــــــوبِ خــــوب…...

وقتی خدا از پشت سر دستهایش را روی چشمانم گذاشت از لای انگشتانش آنقدر محو دیدن دنیا شدم که فراموش کردم منتظر است

نامش را صدا کنم...

همه چیز را فروختم به جز آن صندلی که جای تو بود

شاید آن روز که برگردی

خسته باشی...

شبها که بی تو پلک غزل بسته میشود

از لحظه های بی تو دلم خسته میشود

باور نمیکند دل مغرور و ساکتم

هر لحظه بیشتر به تو وابسته میشود

عمریست نشسته ام پای لرز خربزه هایی که

هیچوقت یادم نمی آید

کی؟؟؟

خوردمشان


چه کسی می گوید گرانی شده است؟

دوره ی ارزانیست...

دل ربودن ارزان دل شکستن ارزان...

دوستی ارزان دشمنیها ارزان چه شرافت ارزان...

تن عریان ارزان...

آبرو قیمت یک تکه نان...

و دروغ از همه چیز ارزانتر...

قیمت عشق چه قدر کم شده است!!!

کمتر از آب روان!!!

و چه تخفیف بزرگی خورده است قیمت هر انسان...

مرا به ذهنت بسپار،نه به دلت...

من از گم شدن در جاهای شلوغ میترسم

دست های کوچکش به زور به شیشه های

ماشین حاجی میرسد؛التماس میکند:

آقا...آقا...دعا میخرید؟؟؟؟

و حاجی دانه های درشت تسبیحش را در دست میگرداند  و برای فرج آقا امام زمان دعا میکند...