من عادت دارم
به فرو ریختن بی صدا در خود
و قهقهه های پر هیاهو
چه کسی باور دارد
گلبول های اندوه
در خون سرخ من جاریست
چشم هایم را می دزدم
که مبادا چشمی بخاند در آن
حقیقت تلخ درونم را
همان تلخی زهرگونه ای را
که پی در پی شیرین میکنم
به یاد بوسه های تو